سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هیچ قطره ای نزد خداوند، محبوب تر از دوقطره نیست : قطره خونی در راه خدا، و قطره اشکی در سیاهی [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

پنالتی
نویسنده :  hidden

ناراحت و عزادارم چون که یکی از دوستانم به رحمت خدا رفته است.

علیرضا مخبر یکی از بهترین دوستانم متأسفانه در دریای خزر غرق شده و به رحمت خدا رفته است.

از همه دوستان خواهشمندم یک صلوات برای شادی روح جوان از دست رفته بفرستند.

                                                                                                       «با تشکر»

                                                                                                                            «هیدن»


چهارشنبه 86/5/24 ساعت 3:26 عصر
نویسنده :  hidden

دوستت دارم! چون وقتی می باری کوچه می شه مال من!
دوستت دارم چون با تمام وجود می باری!
صبح هایی رو دوست دارم که نم نم بارون خیست می کنه و ...
چرا بعضی ها زیر بارون چتر می گیرن؟ بهشون به چشم یه دیوونه نگاه می کنم! شاید اونها هم همینطور!!
بی خیال...
بعضی وقتا فکر می کنم اگه بارون نبود چی می تونست جای لذت راه رفتن و خیس شدن و یخ زدن و پاک شدن رو بگیره!
وای بارون دیوونه م می کنه!
همیشه ببار!
کاش همیشه زمستون باشه اینجا! فقط خونه ی ما! حافظ و حیاط و صندلی و بارون...
آخرین بار که تو بارون رفتم بازار یادمه کاغذ کادو خریدم! کلی به خودم خندیدم! آخه تا خونه چیزی ازش نموند!
فکر می کنم اگه بارون نبود...
نه...
دلم نمی خواد فکر کنم چی می شد....
خدای مهربون من! شکرت...

دلم به حال اونایی می سوزه که بارون خیسشون نمی کنه!!!!!!!!!


سه شنبه 86/5/23 ساعت 12:1 صبح
نویسنده :  hidden

سلام

به خاطر این چند روزی که نتوانستیم در خدمت شما باشیم معذرت خواهی می کنیم.

مثل اینکه مدیریت وبلاگ«ایران سربلند»این وبلاگ را به خاطر دعوا با یکی از مسئولان تعطیل کرده و از پارسی بلاگ جدا شدند.

ما فقط یک سوال از این مسئول مدیر محتوایی داریم.

شما که تحصیل کرده اید(اگر کرده باشید)آیا درست است که این گونه جواب حرف مدیر آن وبلاگ را بدهید؟!!شما که جرأت پذیرش انتقاد را ندارید برای چه جزو

مسئولین شدید؟!!شما چرا خود را در حد ایشان می دانید؟!!

واقعا برای شما متأسفیم....

حالا لابد می خواهید وبلاگ مارا هم ببندید...

مدیریت وبلاگ«ایران سربلند»ما همیشه پشتیبانتان هستیم...

                                                                                     «ارادتمند همه منتقدان با ظرفیت»

                                                                                                                                 «وبلاگ پنالتی»


دوشنبه 86/5/22 ساعت 1:41 صبح
نویسنده :  hidden

می اندیشم زندگی رویاییست و بال و پری دارد به اندازه عشق....بیاندیش اندازه عشق در زندگیت چقدر است؟در کجای زندگیت است؟ ..دلم به حال عشق می سوزد.چرا سالهاست کسی را عاشق ندیدم؟.....مگر نمی دانیم برای هر کاری عشق لازم است




  
 
رهگذری ارام از کنارم می گذرد و بدون حس عشق می گوید : صبح بخیر.... صدایش در صدای باد گم می شود و به گوش قلبم نمی رسد.



  زمان می گذرد و در انتهای راه می فهمی چقدر حرف نگفته در دل باقی ماند ,حرفهایی که می توانست راهی به سوی عشق باشد.
  حرفهای ناتمامی که در کوچه های بن بست زندگی اسیرند.ناگهان لحظه غربت می رسد و تو در میابی که چقدر زود دیر شده.
  به تکاپو می افتی...در غربت بیابان ,در کوچ شبانه پرستوها, در لحظه وصال موج و ساحل دنبال عشق می گردی.
  دیر شده خیلی دیر.
 
  هر روز دوست داشتن را به فردا می انداختی و حالا می بینی دیگر  فردا یی وجود ندارد.
سالها چشمت را به رویش بسته بودی و نمی دانستی و یا شاید نمی فهمیدی.
 امروز حرف حقیقت را باور می کنی ...اما افسوس که خیلی زودتر از انچه فکر می کردی دیر شده

 

 آن کس که لذت یک روز زیستن و عاشق بودن را تجربه کنه ، انگار که هزار سال زیسته و آنکه امروزش رو قدر نمیدونه ، هزار سال هم به کارش نمی آد


اگه بگن یه روز واسه زندگی کردن فرصت دارین اگه اعلام کنن دنیاداره تموم میشه تمام خطوط تلفن اشغال میشه واسه دوستت دارم گفتن ها یعنی در آخرین لحظات تازه به اون کسی که دوستش داریم ابراز علاقه میکنیم


در همان یک روز دست بر پوست درخت می کشین... روی چمن میخوابین .... کفش دوزک ها رو تماشا میکنین....سرتونو را بالا میگیرین ... و ابرها را میبینین ...انگار که بار اوله اون هارو میبینین و به آنهائی که نمیشناسین سلام میکنین ...غصه نباید بخورین ...وگرنه همین یه روز رو هم با غصه خوردن از دست میدین ....


شما در همان یک روز آشتی میکنین ومی خندین می بخشین....تازه میفهمین عاشق بودین و نمیدونستین ...این قدر که غرق در زندگی بودین هیچوقت نه به کسی محبت کردین و نه اجازه محبت کردن رو به کسی دادین....


دلم میسوزه واسه آدم هایی که همیشه در فردا زندگی میکنن به خیال داشتن عمر نوح....



دوشنبه 86/5/22 ساعت 1:12 صبح
نویسنده :  hidden

شهادت هفتمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت،امام موسی کاظم(ع)را خدمت شما عزیزان تسلیت عرض می کنیم.

     

                                                                                            وبلاگ پنالتی


پنج شنبه 86/5/18 ساعت 1:2 صبح
نویسنده :  hidden
             به نام یگانه خالق هستی !

 



    عجب عروسی بود ! چقدر جمعیت ... خدای من !!! خیلی با شکوه بود ! یه ظهر گرم تابستونی ...



 دوماد با اسب سفیدش جلودار بود و چندین مجمع روی سرو دست ها حمل می شد و همه جا پر ازهمهمه



 بود    ...  ملت ایستاده بودن و  جمعیتی که آقا دومادو  بدرقه می کردند رو تماشا می کردن صدای طبل و صدای



 مردی که همراهیش می کرد دل همه رو می لرزوند !



 



                                        از حجله تا گور !!!!



 



      الله اکبر فوق العاده بود ! همه چیز همونطور بود که می خواست . همیشه می گفت پدر که ندارم اما شما ها



 بایدعروسیه آبرومندی برام بگیرید ! مادرش مدام می گفت ف ... یادته می گفتی قشنگ ترین لباسمو گذاشتم برای



 عروسیه آ ..  ؟ گفتی زمستون بگیرید بهتره؟ دیدی چه زود دوماد شد؟ طاقت نداشت تا زمستون صبر کنه !



 عجب خونه قشنگی هم براش تهییه کردن ! کوچیک و ساده ولی پاک و بی شیله پیله و ...



  همه چیز عالی بود ولی ...



  عجیب بود ! یعنی یه جورایی استثنایی و غیر معمول بود !



  مجلس عروسی توی مسجد  !!! با کلی سروصدا برگزار شد و همه آماده شدن تا دومادو به حجله ببرن ...



 مقصد آخر یه خونه کوچیک  و  ... دومادو بردن حموم و بعد مادرش و ما بدرقه اش کردیم تا خونش ...



  همه چیز آماده بود برای یه زندگیه تازه ولی یه لحظه که به صورتش نگاه کردم ... چی دیدم؟ یه صورت سرد و



زرد و بی روح ... خدای من بی روح؟!؟!؟



  به چشمای مردمی که ایستاده بودن نگاه کردم اشک می باریدن ! اشک خوشحالی بود ؟! ... نه اینطور به نظر



 نمی رسید  ! ماشین عروس هم متفاوت بود با گلای سفید و روبانای مشکی تزیین شده بود ! مردم به جای هلهله



  و شادی و دست زدن به سینه می زدن و گریه می کردن ! آواز مرد بیشتر شبیه مرثیه بود تا سرود شادی !



 عروس داماد کجا بودن؟ عروس .... نمی دونم اما دوماد سوار یه اسب سفید ... نه یه آمبولانس سفید بود ...



 هیتی که زنجیرو سینه می زدن بدرقه اش می کردن و یه چهلچراغ که روی دوش و دست های دوستای آقا داماد



 سنگینی می کرد  شکوه مجلس رو چند برابر کرد !



 خدایا چی می دیدم؟ آمبولانس ... روبان مشکی .... صدای شیون به جای هلهله ... تابوت ... حجله نه ... قبر ...



 هیچ وقت یادم نمی ره که اون مرد فریاد می زد تروخدا برید کنار که دفنش کنیم تموم بشه دیگه !!!



 

          

                                              مردن آن نیست که زیر خاک سیاه دفن شوم ....  مردن آنست که من با همه خاطره ها محو شوم !



 



 تموم بشه؟ چی تموم بشه ؟ تازه اولشه ! خدایا چرا هیچکس صدامو نمی شنید وقتی می گفتم نذارینش



توی قبر ؟ چرا همه عجله داشتن که زودتر دفنش کنن؟ مگه نمی دونن شب اول قبر ... خاک روش نریزین ...



ای خدااااااااااااااااااااااا ... هنوز فریاد مادرش تو گوشمه که مدام می گفت ف ... لباس قشنگتو بپوش ..



 امشب عروسیه  آ ... !!! می گفت بچه ام دیگه امسال طاقت بی پدری نداشت روز پدر  رفت تا به جای اینکه روز



 پدر روی قبرش گل بذاره پیشش باشه و هدیهاش  رو از نزدیک بده !



 



                                                           شما با خانمان خود بمانید ... که ما بی خانموان بودیم و رفتیم!



                         



  آ... عزیز  امیدوارم جدت یاریت  کنه و همنشینش باشی !     



                      



   علی یارتون !


          خدا نگه دارتون!


پنج شنبه 86/5/18 ساعت 12:53 صبح
نویسنده :  hidden
چشم اسفندیار یا پاشنه آشیل
در افسانه ها و اسطوره های ایرانی و یونانی در داستان شگفت انگیز وجود دارد که بیانگر هستی شگفت انسان است. این داستان ها هر چند درباره دو شخص به نام اسفندیار و آشیل است ولی این دو نمادی از انسان و وضعیت اوست.
اسفندیار در داستان های ایرانی شخصیت دوگانه ای یافته است و میان زشت و زیبا و بد و خوب می گردد. گاه همانند پیامبری به بازسازی فرهنگ دینی زمانه خود می پردازد و می کوشد تا "به دین " را دوباره به جامعه باز گرداند و آثار شرک و دوگانه پرستی را بزداید و گاه به حکم هوس حکومتی به جنگ سرداری می رود که حافظ دین و آیین و امنیت کشور است و در دام توطئه شاه پدر می افتد.
او به حکم ایزدی در چشمه ای فرو رفته تا رویین تن شود ولی در هنگامه فرو رفتن در این چشمه چشم هایش را بست و آب چشم آن را در بر نگرفت و این نقطه ضعف و ناتوانی اسفندیار شد.
در داستان آشیل نیز با پهلوانی رو به رو هستیم که با چنین شیوه ای رویین تن می گردد ولی در داستان وی هنگامه رفتن به درون آب چیزی مانند برگی مانع از آن می شود که پاشنه اش به آب رسد و آن بخش رویین نمی شود و مرکز آسیب او می گردد.
در هر دو داستان ایرانی و یونانی که هم نژاد و رقیب همیشگی یک دیگر بودند این همانند های و ناهمانندی های را می توان یافت . چنان که در میان ایرانیان همواره یگانه پرستی اصالت داشت در میان انیران و یونانیان چندگانه پرستی اصالت می یابد.
اگر به داستان چشم اسنفدیار توجه شود به ژرفای فکر و اندیشه ایرانی می توان پی برد که تا چه اندازه از برداران یونانی خویش پیش بوده اند.
می دانیم که انسان از راه چشم بیشترین اطلاعات خویش را به دست می آورد و چشم در زندگی انسان از هر عضوی دیگر مفید تر و تاثیرگذارتر است. از این رو همه عشق و علاقه انسان از راه چشم پدید می آید. چشم است که دل را به دام می اندازد. در اشعار بابا طاهر این گونه می خوانیم :
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز پولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
برای همین گفته اند تا پیش از آن که شکم سیر شود باید دیده سیر گردد. این گونه است که دیده به عنوان مهم ترین عضو انسانی عمل می کند و هم نطقه ضعف و ناتوانی بشر است.
در داستان اسفندیار چشم آسیب پذیر عضو اوست که رویین تن نشده است و از این راه می توان به این موجود رویین تن ضربه و اسیب رساند. امری که بیانگر ضعف و ناتوانی بشر و راه آسیب پذیری اوست.
اما در داستان پاشنه آشیل این نقطه سستی در پا نهاد شده است و انسان از آن را آسیب پذیر است. امری که خود به سادگی نشان می دهد که چنین انسان های سست اندیشه ای نمی توانسته اند که فلسفه بیافریند و فرزانگی پیشه کنند. کسانی که درک و فهم درستی از نقاط ضعف و سستی بشر ندارند چگونه می تواند در کلیات بیندیشند.
سخن امروزم این است که چرا ما با آن در ادبیات شیرین فارسی چشم اسفندیار را داریم از پاشنه آشیل به عنوان نقطه ضعف حکومتی و یا ملتی سخن می گوییم . آیا بهتر نیست از چشم اسفندیار سخن بگوییم و به این ضرب المثل اشاره داشته باشیم.
آیا زمانه آن فرانرسیده است که به فرهنگ اصیل ایرانی بازگردیم و از زیبایی و کمال آن بهره بریم و همواره مرغ همسایه را غاز نشماریم.

پنج شنبه 86/5/18 ساعت 12:42 صبح
نویسنده :  hidden

امروزه با پیشرفت بشر در هرساعت وثانیه شاهد پدید آمدن چیزهای جدید وجذاب هستیم ولی آیا به راستی همه این چیز های نو وجذاب مناسب وبدرد بخورما هستند یا اینکه......


امروز تصمیم گرفتم به مسئله پوشش ولباس به پردازم هر چند که شاید من نتونم به درستی حق مطلب رو ادا کنم و پیشا پیش عذر خواهی میکنم
ما هر روز به خیابون های شهرمون میریم و مشغول کار های روزمره های خودمون می شیم وفکر کنم کمتر کسی هم باشه که توجه به لباسای تنمون بکنه مگر اینکه خیلی غیر عادی باشه .


نمی دونم چرا نا خود آگاه حواثم پرته لباسای یکی دو نفر شد که از اون دسته از آدم هائی بودند که .....
واقعا بعضی از پسرا و خصوصا دخترا بدجوری لباس می پوشن البته دلائلی هم برای خودشون دارن مثل زیبا تر شدن و.... ولی  واقعا تاحالا شده که ما بشینیم وبه این مسئله 2دقیقه فکر کنیم که لباسی که می پوشیم معرف چه شخصیتی از ماست ...... نمی دونم  یا نوشته هائی که رو لباسامون می نویسن معناش چیه  من نمی خوام زیاده روی کنم ولی مقاله ای رو تو یکی از نشریات معتبر می خوندم که در باره میدان صادقیه تهران بود ودر اون مصاحبه ای رو با چند تا دختر جوان چاپ کرده بود و همگی اون ها اشاره به این موضوع کرده بودن که خیابون ها واسه دخترای جوان امنیت نداره و نیروی انتظامی فلان وچنان ولی من نفهمیدم تعریف اینجور آدم ها از امنیت چیه . و انتظاراتشون از مجریان قانون شاید نظر من اشتباه باشه ولی ما خودمون امنیتمون رو می سازیم ومجریان قانون وسیله اند .


البته من مطلقا منکر ایرادات احتمالی ناجا نمی شم ولی به شخص بنده بر میخوره وقتی دختر خانمی با ظواهر آنچنانی از پلیس کشورش انتظار داره در خیابون راه بره وهیچ گونه مشکلی هم براش پیش نیاد. این نه تنها از دست پلیس ما بلکه از دست پلیس هیچ کشوری بر نمیاد. یادمه یه بار فیلمی رو از تلوزیون تماشا می کردم که دامداران یک روستا برای از بین بردن گرگ ها از یک بره بجای طعمه استفاده می کردند به این صورت که بره وقتی سروصدا میکرد گرگ ها برای خوردنش می اومدن و بقیه ماجرا ...
من اصلا قصد تشبیه کردن کسی رو به بره یا چیز دیگه ای ندارم ولی وقتی من با فریاد کردنم به آقا گرگه میگم ((آره  بیا منوبخور)) خوب نباید انتظار داشته باشم گرگه بگه سیرم میل ندارم البته من قصد  نداشتم به کسی اهانت کنم ولی.... شاید بگید مگه در کشور های دیگه بهتر از ما می گردن که امنیت هم دارن؟
اول به اون دسته از ادمها میگم بله بهتر از ما می گردن ومی پوشن وتازه اصلا امنیت هم ندارن مبنای قضاوت ما نباید فیلم های سینمائی باشه ما در آمار هامون داریم که میزان احساس آرامش در کشور ما بسیار بسیار بالاتر از خیلی از این کشور های مثال زدنیه تازه ما فرهنگمون چیز دیگه ای رو میگه .متاسفانه ما خیلی از آموزه های دینی خودمون رو از یاد بردیم و فقط اسمی از دین برامون مونده که اون هم اگه شل بگیریم ازمون میگیرن .در تلوزیون تصاویر شاه و فرحش رو نگاه کنین واقا حجاب و پوشش از خیلی از ما ها بهتره واین یعنی ما خیلی جاه ها اشتباه کردیم خیلی جاه ها.......




سه شنبه 86/5/16 ساعت 11:51 عصر
نویسنده :  hidden

چند سال پیش توی یه برنامه زنده شبکه تهران (فکر کنم شبهای تهران بود) احمدزاده بعد از اینکه یکی مسابقه رو برد گفت: هدیه ای به رسم امانت به شما میدیم!


یکی دو هفته پیش این پسره (امیرمحمد) به عمو پورنگ گفته بذار یه ماچ از لبات بگیرم و پورنگ هم سرخابی شده!


توی اخبار سراسری بود که آقای بابان همراه همکار خانومش می‌خواست خداحافظی کنه گفت: به همراه خانمم از شما خداحافظی می کنم!


برنامه‌ی صبح ایرانی رادیو سراسری که از ساعت ۶ و خورده ای صبح شروع میشه یک مجری خانم داره به اسم قلع ریز یا مشابه اون که یه روز، گفتند: یک خبر جالب می‌خوام براتون بخونم، تو اینترنت می‌گشتم (!) این خبر رو دیدم که نوشته یک پیرمرد به مدت ۵۰ سال بالای درخت زندگی کرده و بعد فرمودند که: شوخی نیست، طرف ۵ قرن بالای درخت بوده!


یه تبلیغی جدیدا تو تلویزیون نشون میده که ظاهرا مال یک شرکت آموزش کنکور به اسم " تست قرمز " هست ... خلاصه یه پسره رو نشون میده که کتابای اینا رو می خونه بعد میره سر جلسه با خیال راحت تست میزنه ...فقط یه نکته ای هست ... این پسره سر جلسه کنکور فقط یه پاسخ نامه دستشه ... هیچ پرسش نامه ای وجود نداره ...!


یکی از برنامه های زنده شبانه چند سال قبل بود که تو شبکه تهران پخش می شد و احمدزاده و حسینی مجریاش بودن. خسرو شایگان (دوبلور) تلفنی باهاشون تماس گرفته بود و اینا هم گیر داده بودن که یه آهنگی رو که معمولا زمزمه می‌کنی بخون. هرچی این بنده خدا می گفت الآن چیزی یادم نیست ول کن نبودن که یه دفعه شروع کرد به خوندن : مرا ببوس ...! مرا ببوس ... اون دو تا هم که دستپاچه شده بودن فورا گفتن به به چه صدای خوبی! حالا می‌رسیم سر سوال بعد و هر جور بود نذاشتن بقیشو بخونه.


یه بارم تو برنامه کودک (حالا همه فکر میکنن من برنامه کودک می بینم) عمو پورنگ اجرا می کرده مسابقه تلفنی بوده یه دختره زنگ زده بوده ، پورنگ بهش میگه بابا خونه هست باهاش صحبت کنم میگه هست ولی حمومه ، میگه مامان چه طور ؟ میگه مامانمم حمومه !!!


یه بار گوینده اخبار ساعت ۲ می‌خواست بگه وفات پدر آقای احمدی نژاد گفت: شهادت پدر آقای احمدی نژاد که سریع درست کرد. ولی معلوم بود اعصابش خرد شده و چند تا اشتباه دیگه هم کرد.


یه خاطره دیگه از عمو پورنگ
یه صدای دخترونه
- الو ؟
- الو ؟
- سلام
- سلام
- خوبی
- مرسی . عمو پورنگ ؟
- جانم ؟
- من خیلی دوستتون دارم
- منم خیلی دوستت دارم عزیزم . اسمت چیه ؟
- کتایون
- کتایون ؟ خوبی ؟
- بله
- کتایون ؟ من ازت سوال می پرسم . تو بگو کتایون . باشه ؟
- باشه
- کی از همه بهتره ؟
- کتایون
- کی تو کارا به مامان کمک می کنه ؟
- کتایون
- کیه که مامان دوستش داره ؟
- کتایون
- کیه که بابا وقتی از در میاد ماچش می کنه ؟
- مامان


سه شنبه 86/5/16 ساعت 8:41 عصر
نویسنده :  hidden
بینندگان شبکه 3 سیما شب گذشته بامشاهده برنامه کوله پشتی از غیبت فرزاد حسنی مجری این برنامه مطلع شدند.
بنا بر اظهارات منابع آگاه، فرزاد حسنی به دلیل تخلفات متعدد اداری و اخلاقی در سازمان صدا و سیما از تلویزیون اخراج شده است.
تصمیم اخراج فرزاد حسنی هفته گذشته در جلسه هماهنگی مدیران سیما گرفته شده و به خود او هم ابلاغ شده است.
با اطلاع مسئولین سازمان از تخلفات متعدد اخلاقی حسنی در زمان تحصیلش در دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی و در شهرهای مختلف از جمله اصفهان و نیز جشن هنر اهواز و شکایت های مردمی، تصمیم به اخراج او گرفته اند.
به نظر می رسد علاوه بر موارد یاد شده، افزایش نارضایتی مردم متدین ایران در سراسر کشور در خصوص ظاهر نامناسب حسنی و رفتار ناشایست او در رسانه ملی به خصوص در برخورد با سردار رادان،فرمانده نیروی انتظامی تهران، در اتخاذ این تصمیم بی اثر نبوده است.
علی رغم این اقدام به موقع و سنجیده مدیران سازمان صدا و سیما، ادامه همکاری فرزاد حسنی با شبکه رادیویی جوان و حمایت های شدید مدیر این شبکه از او از جمله مسائلی است که با توجه به تخلفات سنگین حسنی، ضرورت اقدام شایسته و به جا برای جلوگیری از حضور او در این شبکه را می طلبد
سه شنبه 86/5/16 ساعت 5:18 عصر
<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
نیاز........
[عناوین آرشیوشده]
فهرست
47200 :کل بازدیدها
2 :بازدید امروز
9 :بازدید دیروز
درباره خودم
پنالتی
hidden
یک سبد گل به شما می دهیم که 9 گل طبیعی و 1 گل مصنوعی دارد و تا پژمرده شدن گل آخر دوستتان داریم.
حضور و غیاب
لوگوی خودم
پنالتی
لوگوی دوستان
لینک دوستان
تجلی عشق
پشت خطی
خلوت تنهایی
هزار دستان
دم مسیحائی
خود نوشت
نشانه
ورود پسرا ممنوع
محمد علی مقامی
گوناگون
کلبه احزان
رادیوی نسل برتر
توپ و تور
مطلع الفجر
پله...پله...تا خدا!
فقط به خاطر تو
صمیمی با خواهرم
صمیمانه ها
قافله شهداء
تالوگ
السلام علیک یا ابا صالح المهدی
حب الحسین اجننی
جواهری در قصر«یانگوم»
ولایت
نافذ
فصل انتظار
خط مقدم
اصحاب کهف
موفقیت
راز گل سرخ
منطقه ممنوعه
متافیزیک
سرزمین دور
عشق الهی:نگاه به دین با عینک محبت،اخلاق،عرفان و وحدت مسلمین
وقایع
آبدارچی
روز نوشت یک دانشجو!
تبیان و آفتاب
یادداشتهای شخصی احمدی نژاد
مسعود ده نمکی
تکنولوژی کامپیوتر
کافه دانشجو
زیر آسمان خدا
قلم شکسته
پژواک سکوت
.:: رمز موفقیت ::.
وب سایت رسمی استقلال تهران
وب سایت رسمی پرسپولیس
ایران سربلند
هرچه می خواهد دل تنگت بگو(مشاوره)
زهرا علی بابایی
آقاشیر
قدرت شیطان
آوای آشنا
اشتراک
 
آرشیو
پنالتی
تابستان 1387
بهار 1387
پاییز 1386
تابستان 1386
طراح قالب