سحر می شود....
صدای اذان می آید باران در بطری صبح منتظر تشنگی نخواهد بود و در رود روح سرشار روزه دار صدای موذن رحمت می ریزد....
یک بار دیگر چتر زیبای قوس و قزح رمضان برسر میهمانان در فضای سوسنی گسترده شده است....
بار دیگر با دل گمشده چوپان در بین گله های عشق آواز نی طهارت بگوش می رسد.....
سر کوچه دوست رمضان منتظر است تا پر بگیریم به بالا،به تقلای بارش محبت پاسخ دهیم.....
هوا پاک است و چمن ادراک گسترده،بیایید گل های یاس را خرمن خرمن زیر پای میهمانان رمصان بگشاییم....
و به سراغ کسی برویم که در قلبش نگین شیشه پادشاهی پنهان کرده بود و به میهمانی خدا رفته است.....
او راه رفتن را به ما می آموزد چه آهنگ خوشی دارد....
علی در چاه غربت به بغض کودکی می گریست و به مهربانی کودکی دیگر صدای خنده اش تالار را می لرزاند....
خوشا به حال کسی که میهمان او باشد....